گومجو زنی است که سالهاست با مشکلات شخصیاش کنار نیامده، اما خودش را درگیر آنها نمیبیند. یکی از اصلیترین مشکلات او، اعتیاد به الکل است؛ مشکلی که خودش آن را انکار میکند و اطرافیانش هم یا از آن بیاطلاعاند یا نادیدهاش میگیرند.
زندگی او زمانی دگرگون میشود که با دوست قدیمیاش از دوران دبیرستان دوباره روبهرو میشود؛ مردی که زمانی نزدیکترین فرد به او بوده، اما حالا رفتاری سرد، خشک و بیاحساس دارد. این برخورد غیرمنتظره، ذهن گومجو را به هم میریزد و او را به سمت کندوکاو در گذشته و تغییرات این مرد سوق میدهد.
در تلاش برای فهمیدن دلیل این دگرگونی، گومجو نهتنها با زخمهای فراموششدهی گذشتهاش روبهرو میشود، بلکه مجبور میشود با خود واقعیاش نیز مواجه شود.